علوم غریبه
یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : ققنوس
مصاحبه با علامه آيت اللّه حسن زاده آملى*1
از دير زمان، آرزوى اين گفت گو را داشتيم، آن را تمنا میکردیم و به عنوان واسطه خير، براى خوانندگان، در طلب بوديم، تا آن كه با حسن قبول و بزرگوارى استاد، به انجام رسيد و آن را در پيش ديد داريد.
استاد، فراتر از آنند كه ما در وصف ايشان، سخن بگوييم كه به گفته مولوى، ستاينده آفتاب، ستايشگر خويشتن است و از بينايى خود، اوصاف ميراند. بزرگ مردى كه از وارثان دنياى انديشه است و از معدود كسانى كه، زبان تفكر ديرين را میشناسد و آن را، پاس میدارد. فخر حوزههاست و در علوم مختلف، حاوى دانشهای بسيار. ذیفنون است و اين سلطه را، نه به بهاى شتاب، كه به همّت و رنج و تلاش، به دست آورده است. ساليان دراز، رنجها را، بر جان خريد و زانوى تحصيل در جوار اساتيد گران، بر زمين ساييد و از خوان علم، مائدهها گرفت؛ و اينك از شاخسار اين شجره طيبه، بسيارند كه سود میبرند و غنيمت میشمرند. آثار وجودى و كتبى استاد گرانقدر، فراوانند و بسان فرزندان روحانى، در زمره صدقات جاريه آن بزرگوار، جاى دارند و تشنگان معارف را به كام میرسانند.
در اين مصاحبه، نكات آموزنده بسيارند و شيفتگان دانش، در جاى جاى آن، رهنمود مییابند و در دهليزهاى تنگ و تاريك زندگى، روزنه هاى نور را از گفته هاى ايشان، خواهند جست. در بيان زندگى اساتيد ايشان، اسوه هاى مطلوب حيات را میتوان يافت؛ و در اطلاعات زندگى تحصيلى شان، كه به دشوارى و اكراه، بيان داشت، نكاتى اساطير گون از همت و پشتكار و توفيق.
در پاسخ ديگر پرسشها كه محضر ايشان داشتيم، با گشاده رويى از رهنمودهاى خويش، ما را بهرهور ساخت و تلقّى خود را از مسائل گوناگون، بيان فرمود و گاه و بيگاه، آن را با خاطرات سرشار مزين كرد و بر شيرينى كلام، افزود. اما همان گونه كه خود گفته است و در متن سخن، آن را مییابید، اختلاف انظار، از قديم بوده است؛ و ديگران، ممكن است كه انديشه هاى ديگر داشته باشند. امّا طريق صواب، جز از راه برهان، عبور نمیکند و جدل و دشنام، چاره ساز نيست.
با تشكر فراوان از محضر استاد، كه با گرفتاریهای فراوان و كسالت مزاج، مصاحبه با مجلّه ما را پذيرفت.
با آرزوى صحت و توفيق مدام براى استاد بزرگوار و طلب اقتدا از خداوند منان براى خود و عموم طالبان.
حوزه :نخستين پرسش، درباره زندگى تحصيلى، تدريسى و تحقيقى حضرت عالى است. گرچه صحبت از اين مقوله، براى اساتيد دشوار است، امّا براى طلاب و دانشپژوهان، بسيار آموزنده است كه از تلاشهای تحصيلى و تحقيقى بزرگان حوزه، آگاه شوند.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحيم. الحمدللّه رب العالمين؛ و صلّى اللّه على سيدنا خاتمالانبیاء و المرسلين و على آله الطيّبين الطاهرين و على جميع عباد الله الصالحين و الشهداء و الصدّيقين.
در آغاز گفتار، بايد از محضر مبارك آقايان، تشكر كنم و دعاگوى شما، باشم كه در راه اعلاى معارف هستيد. خداوند سبحان، شما را ثابت قدم بدارد و سرّ و ذات شما را، به انوار و اسرار ولايت، نورانى بفرمايد. انشاءالله.
بنده، در ابتدا كه از مدرسه ابتدايى در آمده بوديم، يك چند ماهى كه گذشت، يك بارقه الهى نصيبمان شد، كه ما را در مسير انبياء و سفراى الهى و طريق ارباب علم و معرفت، قرار داد.
با اين كه در آن زمان كه من به تحصيل معارف الهيّه اقدام كردم، زمانى بود كه به كلّى مردم، از يادشان رفته بود كه معادى در پيش دارند و مبدأ دارند و برنامه اى براى تكامل انسانى است و انسان را، حقيقت و واقعيت است. بنده، از خاطرم نمیرود، بدون هيچ استثناء، مساجد شهر ما (آمل) را، انبار پنبه و غلّات و اين جور چيزها، قرار داده بودند. ستمشاهی كه میشنوید، به معناى واقعى كلمه ستمشاهی بود.
آن سال كه ما طلبه شده بوديم، رضاخان اوضاعى براى كشور، پيش آورده بود. در آن زمان، گويا رضاخان به لحاظ اميال نفسانى، تا حدودى نمیخواست، به ساز آن كسانى كه او را سر كار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود كه او را، سرنگون كردند و چنان بود كه مساجد، اين گونه شده بود. ولو اين كه اين تعبير، به ساحت مقدس خانه خدا، جسارت آميز است، امّا بنده واقعيتى را به عرض میرسانم : يكى از مساجد شهر را، كه حالا آن را، آباد كرده و ساختهاید، طويله كرده بودند! مردم كه از دهات، با اسب و شتر میآمدند، آن جا را مورد استفاده قرار میدادند. فوق اين حرف هم هست كه به لحاظ اينكه خلاف ادب میشود، عرض نمیکنم.
در آن سالها، من خردسال بودم، حدود 15 سال، و اوان تكليفم بود، يادم میآید كه همان موقع، به بعضى از مردم اعتراض میکردم كه چرا، خانه خدا، به اين صورت در بيايد!؟
اين بارقه الهى، ما را وادار كرد به مسجد جامع آمل، براى تحصيل رفتم، و دو سه نفر ديگر از آقايان هم، آمدند و كم كم مسجد جامع آمل، داراى چند طلبه شد كه مشغول درس و بحث بودند.
آقايان شهر ما، آنهایی كه اساتيد ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیدهاند و الا ن، همگى در جوار رحمت حق آرمیدهاند آن بندگان خدا، احساس كرده بودند كه وضع درس و بحث و روحانيت، به اين صورت، در آمده است. ما كه رفتيم و گفتيم میخواهیم طلبه شويم، آنان، چقدر ما را ناز میکردند و چقدر ما را، تشويق میفرمودند و تا چه حد هم، در راه تعليم و تربيت ما، در تلاش بودند و بسيار خوشوقت بودند كه در مسجد جامع، چند نفر طلبه براى درس آمدهاند بعد از آن خرابیها و از بين بردن آثار دين به دست رضاخان.
در آن زمان، بزرگانى در شهر داشتيم كه دو تن از آنها، در مرتبه اوّل روحانيت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم فرسيو و آيت اللّه محمد آقاى غروی.
مرحوم آقاى فرسيو، حوزه تهران و نجف را، ديده بود و مرحوم آقاى غروى هم، حوزه تهران و نجف را، درك كرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائينى و مرحوم اصفهانى و آقايان ديگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان، به شمار میرفتند. اين دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. يعنى روحانيون را كه خلع لباس كرده بودند، اين دو نفر در لباس بودند.
مرحوم آقاى غروى، با آن سطح بالاى علمى، براى ما، صرف مير میگفت! ايشان میفرمود: من تعهد دارم، روزانه در خیابانها و بازار آمل، هر روز به يك طرف قدم بزنم. تا مردم به كلّى روحانيّت را، فراموش نكنند و بدانند كه هنوز روحانيّت و طرفدارى از منطق وحى، هست و من فرض میدانم كه روزانه، خود را به مردم نشان بدهم.
ما حدود شش سال، در آمل بوديم، تحت مراقبت اين آقايان، كه الا ن هم خيلى به ياد آنها هستيم : مرحوم آقاى غروى، مرحوم آقاى حاج شيخ احمد مشايى، مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم ديدكوهى، مرحوم آقا شيخ عزيز اللّه طبرسى، كه بسيار زحمت كشيده و ملّاى كتابى بود. ايشان خوشنويس هم بود كه ما تعليم خط را، از ايشان فرا گرفتيم.
از ابتداى ورود به درس، يكى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى، رضوان اللّه عليه، روزانه میآمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، كه در آن زمان، مرجع عصر بود، میگفت؛ مسائلى را كه براى يك جوان، در ابتداى تكليف لازم است.
درسهای آقايان هم، بسيار منظم بود. در ابتدا، ما يك درس رساله عمليه، يك نصاب و يك درس امثله، داشتيم. اكثر کتابهای جامع المقدمات را خوانديم، نصاب را، به خوبى حفظ كرديم. بعد از آن، شروع كرديم به سيوطى و حاشيه، بعد از آن جامى و شمسيه و در كنار آن، تبصره مرحوم علامه را، میخواندیم. بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بيان و بديع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره، به خواندن شرايع شروع كرديم و اكثر آن را قريب به يك دوره آن خوانديم و مباحثه كرديم بعد از آن، آقايان به ما اجازه دادند كه شرح لمعه و قوانين را، شروع كنيم. در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانيت بپوشيم. خيلى رد اين امور، مواظب و مراقب بودند. میگفتند زمانى لباس بپوشيد كه لااقل بتوانيد به رساله عمليه رجوع كنيد، به شرايع و تفسير بتوانيد مراجعه كنيد و چيزى، متوجه بشويد. میگفتند، براى لباس شتاب نداشته باشيد. مواظب ما بودند. چندين كتاب لمعه را در آمل، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را خوانديم، و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانيّت، پوشيديم.
در مجموع كتاب لمعه را در آمل، خوانديم و از قوانين تا مبحث عام و خاص را، خوانديم و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانيت، پوشيديم.
در مجموع، ما يك آمل بسيار منظم و مرتبى داشتيم. به ما تشويق كنند كه نماز شبتان ترك نشود، قرآن روز شما، ترك نشود. صبح قرآن بخوانيد و با وضو باشيد. مواظب گفتارتان باشيد. در اين جهات اخلاقى هم، خيلى مواظب ما بودند. از حق نگذريم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خيلى مواظب ما بودند و خودشان هم، بسيار مردم وارسته اى بودند. بنده، به نوبه خودم در اين شش سال كه شاگرد آنان بودم هيچ نقطه ضعفى در آنان نديدم. حركاتشان، معاشرت ايشان، همه خوب و پاكيزه بود و بسيار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان، با چه صبر ايمانى، به سر بردند.
بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانين، با اجازه آن آقايان به تهران آمديم.
در ابتدا بعد از رفتن به درسهای آقايان تهران، ديديم كه ضرر كرديم كه از آمل آمديم. به خدمت مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمد تقى آملى رفتم و عرض كردم ما از آمل آمديم و چند درس رفتيم، اینها، افراد پخته و قوّى، نيستند و از عهده کتابها، آن طور كه آن آقايان (اساتيد آمل) بر میآمدند، بر نمیآیند.
ايشان آقايانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج ميرزا ابوالحسن شعرائى را خيلى ستود و به بزرگى ياد كرد و از جناب آقاى الهى قمشهای هم نام برد. لكن آن دو، در سطح خيلى بالا بودند و آن وقت، ما لياقت نداشتيم كه به درس آنان، حاضر شويم.
از كسى كه بايد در ابتداى ورودم به تهران، نام ببرم كه بسيار به گردن من، حق دارد و پدرى فرمود و مثل يك پدر مهربان، من را پذيرفت و در تربيت و تعليم من، سهم به سزايى دارد، مرحوم آيت اللّه آقا سيد احمد لواسانى، رضوان اللّه است. بنده، بقيه کتابهای لمعه را با جمع ديگر از رفقا، تا آخر كتاب حدود و ديات در خدمت ايشان خوانديم. هم چنين از قسمت عام و خاص قوانين تا آخر آن؛ و در مدت سه سال، اين دو كتاب خوانده شد.
بعد شنيديم كه مرحوم آقاى شعرائى، به گفتن رسائل و مكاسب شروع فرمودند، ما هم ديگر احساس كرديم وقت آن است كه به اين درس برويم تا كم كم آشنا بشويم و بتوانيم به صورت شاگرد در محضر شريف ايشان باشيم. شركت من در درس ايشان، سرتاسر خير و بركت بود. من قريب سيزده چهارده سال، در محضر ايشان بودم و خيلى آن جناب، به گردن من حق دارد و بنده، اكثر کتابها را، در محضر ايشان خواندم.
تمام رسائل، مكاسب، كفايه، طهارت، خمس، حج وارث جواهر را پيش ايشان خواندم. ايشان، واقعاً مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم، فرد نمونه و متفرّدى بود. مردى بود كه در فقه، اصول، ادبيات، طب، رياضيات، زبان، رجال، درايه، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و... واقعاً نمونه بود. بنده، اكثر کتابهای درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم، بعد متوجه شدم كه ايشان در هیئت و رياضيات نيز، متبحرند. عرض حاجت كرديم. ايشان هم پذيرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعهها، هیئت و رياضيات میخواندیم. ساليانى از هیئت فارسى قوشجى تا مجسطى و... را در محضر ايشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و... را در محضر ايشان، كسب كرديم.
بنده، مرحوم آقاى قزوينى را نمیشناختم. ابتدا كه تهران رفتيم. ايشان تهران نبود و بعد از چندى، تشريف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: كه آقاى ميرزا ابوالحسن قزوينى از قزوين به تهران، تشريف آورده، خوب است كه درسهایتان را، به نحوى تنظيم كنيد كه محضر ايشان را، نيز درك كنيد. مرحوم شعرائى، يك چنين معلّم مرّبى هم بود كه پدروار، ما را به اساتيد و درس و بحث معرفى میکرد. ما كه به محضر شريف مرحوم قزوينى، حضور يافتيم، آن جناب هم، در همان اوايل تقریباً در هفته دوّم محبت فرمود و يك روز بعد از درس، به من گفت كه شما بنشينيد، حرفى با شما دارم. ايشان، از درس و بحث من، سؤال كرد. من هم، درسها و اساتيدم را، به حضور ايشان معرفى كردم. ايشان، بزرگوارى فرمود و دو درس اختصاصى، براى بنده گذاشت : يكى مصباح الانس، كه صبحها براى من، میفرمود و يكى هم، اجتهاد و تقليد، در اصول، كه عصرها داشت. در اين دو درس، من تنها بودم. امّا در دو درس ديگر: يكى اسفار و ديگرى فقه بود، عمومى بود و آقايانى شركت میکردند و بنده، در خدمت آن آقايان بودم.
خواستم كه شرح فصوص قيصرى، و بعد از آن شفا را، شروع كنم، مرحوم آقاى شعرائى، فرمود كه اگر جناب فاضل تونى قبول كند كه اين درسها را براى شما بگويد، خيلى خوب است. من عرض كردم كه اگر خدمت فلانى، برويم چطور است؟ نام يك آقايى را بردم. ايشان فرمود: آن بزرگوار، در خارج خيلى حرف میداند؛ امّا مُلّاى كتابى نيست.
نظرات شما عزیزان:
|
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |